دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

اولین ترس

دخترم... نمیدونم چی بگم...اصلا روم نمیشه توی چشمای قشنگت نگاه کنم... روز تلخی بود دیروز برای من... قطعاً برای تو هم اگر در خاطرت بماند... دلم خیلی شکسته...  روحم درد میکنه... قلبم درد میکنه...  بدجایی و بدجوری گیر افتادم... خسته بودم و نتونستم بر ترسم غلبه کنم!!!  نتونستم طاقت بیارم و بدترین کار ممکن رو کردم. این رو اینجا برات مینویسم تا بدونی که چقدر به من سخت گذشت نازنینم... چقدر من ضعیفم برای امانتی که خدا به من داده... مدتی طول میکشه تا بتونم با خودم کنار بیام. نمیدونم چقدر ولی برام دعا کنید اگه مجالی بود... پ ن: آثاری از ترس دیروز در وجود دخترک نیست و خدارا هزااااااااااار مرتبه شکر. هنوز البته ا...
28 ارديبهشت 1393

استقلال طلبی!

این روزهای من پر شده از... "بگذار خودم برش دارم" "بگذار خودم بخورم" "بگذار خودم بپوشم" "بگذار خودم بیارم" بگذار ...بگذار...بگذار...خودم...خودم ...خودم... اگه خدای نکرده چیزی رو بدون اجازه با بزور ازش بگیرم داد میزنه:"بگذار خودم بدم!!!!" بعد ازم میگیره و دوباره بهم میده ...این درحالیه که مثلا سر دادن اون چیز نیم ساعت براش صحبت کردم و به انواع روش ها ازش خواستم بهم بده و نداده... یکی از کتاب های می می نی را آوردم بخونیم تا سرش گرم باشه. به خطوط اطراف می می نی نگاه میکنه میگه مامان می می نی خورشید شده؟! کتاب هتی هیس هیس را آوردم بخونیم میگه مامان من دم هتی را گاز بگیر...
15 ارديبهشت 1393

شاعر کوچک من

  دختر کوچولوی من این روز ها شعر می گویی و شعر می خوانی آری شعر... شعرهایی که هم وزن دارند و هم قافیه.... بعضی هایشان بر وزن شعر معروف یه توپ دارم قلقلیه و بعضی هم بر وزن دلخواه خودت.... شعرات از ته اعماقت خارج میشن و من خیلی خوشم میاد ازشون... مثلاً موقع رفتن به دستشویی می خوانی: دمپایی دارم صورتیه من دمپایی نداشتم بابام بهم عیدی داد دمپایی صورتی داد یکی یکی راه رفتم به دستشویی رسیدم و همچنان می خوانی.... خدا را چه دیدی... شاید شاعر شدی ... شاید آنقدر خواندی که دنیایم پر شد از ترانه های کودکی **** بعداً نوشت: عکس دار شد**** تو این عکس در جستجوی پفک بود و بالاخره هم پ...
1 ارديبهشت 1393
1